سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسیب شناسی و زندگی
 

قصه قطره اشک :

من یک قطره خونم . سرخ سرخ . گرم گرم . درسته که در حجم خون و همراه سیل خون در رگها جاریم ولی انگار به اندازه یک قطره خون جدا هستم . هویت من همان قطره گرم و سرخ خون مجزا است . یک لحظه آرام و قرار ندارم . مثل تپش خستگی ناپذیر قلب مدام در تکاپو و تحرکم . روزی از روزها در گوشه ای از شبکه شلوغ و پر رفت و آمد رگهای پیچ در پیچ آرام گرفتم . ساعاتی را به خودم پرداختم . فکر کردم و فکر کردم و فهمیدم که من پاک پاک نیستم . مجموعه ای از پاکی ها و پلیدی ها . خواستم پاک شوم . خواستم خالص شوم . زلال و بی غل و غش . ساده و شفاف . هی فکر کردم و هی فکر کردم هی چاره جستم و آخر کار تصمیم گرفتم از اعضاء بدن کمک بگیرم و پاک و خالص شوم . از گوشه رگ به جریان پر هیاهوی خون پیوستم و سفر جدیدی را آغاز کردم . با ایده ای نو . مصمم و سرزنده . رفتم و رفتم و کلیه ها را انتخاب کردم . شنیده بودم که در کلیه ها ساختمانی است به اسم گلومرول . کار آن تصفیه خون است . به آنجا رسیدم . عده زیادی به شدت مشغول کار بودند . سلولی را که کمتر کار می کرد و در حال استراحت بود دیدم و جلو رفتم . گفتم : آهای سلام گفت : سلام گفتم : من یک قطره خونم . سرخ سرخ . گرم گرم . امروز عاشق شده ام . عاشق پاک شدن . شنیدم تو خون رو تصفیه می کنی . پاک میکنی . می تونی کمک کنی من پاک بشم . سلول گلومرول خندید و گفت : عوضی شنیدی جانم . اون ظاهر کاره . ما از خون یه مایعی می سازیم که نجس و ناپاکه . اسم اون تصفیه با اون پاکی که تو فکر می کنی فرق داره . خیلی جلو نیا که اگه بیفتی توی عمق گلومرول میشی ادرار . ناپاک ناپاک . تشکر کردم و فرار کردم . رفتم و رفتم تا رسیدم به کبد . به جگر . خیلی ساختمانهای مجلل و هنری زیبایی داشت . ذخائر عظیمی از انواع مواد مفید . مرکز ذخیره و تولید مواد . گفتم : آهای هپاتوسیت ها سلام گفتند : سلام ای قطره خون سرخ گفتم : من امروز عاشق شدم . می خوام پاک بشم . خالص بشم . پلیدیها رو دوربریزم . شما به من کمک می کنین . یکی از اونا واکوئول های پر از لیپوفوشین داشت و نشون میداد از بقیه ریش سفید تره گفت : درسته در ظاهر اینجا همه چی شیک و مجلل و قشنگه درسته دل فریب و گول زننده است . ولی همین ذخائر پربار ، همین سرمایه عظیم مرکز گمراهی و نماینده شیطان میتونه بشه . اگه یه لحظه غافل بشی این مال و منال عظیم نه تنها تو رو پاک نمی کنه بلکه گمراه تر و پلیدتر خواهی    شد . تشکر کردم که صادقانه منو راهنمائی کرد و رفتم . رفتم و رفتم تا به روده ها رسیدم . از دور همه چی رو متوجه شدم و فهمیدم که اینجا مرکز پلیدی هاست بدون درنگ راه افتادم تا به ریه ها رسیدم . حدس زدم اینجا همون جائی که می خوام . اینجا خالص و پاک خواهم شد. رفتم جلو و از یکی از نوموسیت ها پرسیدم : می خوام پاک پاک بشم . عاشقم . عاشق وارستگی . می تونی کمک کنی . گفت : ظاهر کار اینه که ما با هوای پاک سر و کار داریم و خون رو سرشار از اکسیژن حیات بخش و پاک می کنیم . ولی ما غیر از اکسیزن هوای آلوده و پلید و کشنده هم داریم . دی اکسید کربن . اینجا هم مخلوطی از پاکی و پلیدی است . رفتم و رفتم تا رسیدم به گوش . گفتم : سلام یه سلول گوش داخلی اومد جلو و گفت : آروم عزیزم آروم اینجا خیلی به صدا حساسه یه صدای کوچولو مثل یه طبل می پیچه گفتم : معذرت می خوام . من یه قطره خونم . سرخ سرخ . گرم گرم . می خوام پاک بشم . می خوام پلیدی ها رو دور بریزم . شما می تونی کمکم کنی . گفت : اینجا هم مثل خود تو مخلوطی از پاکی و پلیدی هاست . هم صداهای خوب می شنوی هم صداهای بدکردار نه عزیزم نمی تونم . کم کم داشتم نا امید می شدم که یه دفعه یاد مغز افتادم . به سرعت به مغز رسیدم . تقریبا مطمئن بودم که اونجا پاک و وارسته خواهم شد . وقتی قصه عشق و شیدائی پاک شدنم رو گفتم . سلولهای مغز گفتند : آره ما می تونیم تو رو پاک کنیم . شاد شدم و به اونا پیوستم . هنوز چند ساعت نگذشته بود که متوجه شدم اونجا هم نمی تونه منو به هدفم برسونه . آخه مدام فکرهای پلید بود که از اون سلولها جاری میشد . فرقش این بود که این سلولها خودخواه بودن و به من راستش نگفته بودن . رفتم و رفتم تا به قلب رسیدم . مرکز عشق و دل دادگی . خیلی مهربون بود خیلی صمیمی . پر از مهر و محبت و عشق . جلو رفتم سلام کردم . گفتم : من یه قطره خونم . سرخ سرخ . گرم گرم . میدونم ناپاکم . می خوام پلیدی هامو دور بریزم و پاک بشم . کمکم می کنی . سلول قلب پر مهر و محبت و گرم و سرزنده جلو اومد و گفت : درسته من مرکز عشقم . درسته خالصانه به همه اعضاء خون و اکسیژن و غذا می بخشم . درسته بخاطر وجود تک تک سلولها آروم و قرار ندارم . ولی این توانائی که تو رو به پاکی برسونم هم ندارم . ولی غصه نخور . من تو رو به دوستم معرفی می کنم . و اون تو رو به آرزوت می رسونه . شاد شاد شدم . دل سرخ و عاشقم تاپ تاپ کرد . بی قرار شدم . گرم تر شدم . سرخ تر شدم . آدرسو گرفتم و به سرعت خودمو به چشم رسوندم . آروم آروم بود . محیط امن و راحت و بی تنش و دلپذیر بود . همه چیز شفاف و زلال و پاک بود . به دلم نشست . عاشقانه جلو رفتم و قبل از اینکه بگم چی می خوام از توی نگاه اول همه عشقم رو خوند . تا به خودم بیام منو پاک کرد . پاک پاک . زلال و شفاف و گرم و عاشق . اشک شدم . اشک گرمو عاشق و پاک . پر از نور خدا . اشک شدم و روی گونه های یه کودک دل شکسته غلتیدم .
[ دوشنبه 86/4/25 ] [ 11:23 صبح ] [ مسعود حسین زاده ]
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
امکانات وب
RSS Feed




بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 31202
فروش بک لینک طراحی سایت